Larestanica Back Cover

Larestanica Back Cover
Larestanica Back Cover

حرف ف

ID
واژه لاری
تلفظ
فارسی
انگلیسی





392
ف فـ
fe
چهاردهمین حرف در الفبای لارستانی است و مطابق F f ششمین حرف الفبای زبان انگلیسی است. حرف "ف" صامت است.
The fourteenth letter of Larestani alphabet, corresponding to the letter F; f, the sixth letter of the English alphabet, a consonant.
393
فاخ
faakh
چاک یا شکاف در تیزی نوک مداد خودکار
The split or fissure in the hoof or a tip of the sharp point of the fountain pen
394
فاریاب
faaryaab
روستایی است با جمعیت 500 مسلمان سنی مذهب، 18 کیلومتر غرب بستک.
A village of 500 Sunni Muslim about 18 km. west of Bastak
395
فاش
faash
فاش، هویدا، اعلام شده، معلوم
Clear, divulged; known; disclosed; revealed
396
فاش واکرده
faash waakerda
فاش کردن، اعلام کردن، هویدا کردن، آشکار کردن، افشا کردن، معلوم کردن، بروز دادن
To open up to view; to disclose; to divulge; to reveal
397
فال
faal
فال، شگون؛ شگون بد، فال بد
Omen; portent, prodigy
398
فال نیشده
faal neesheda
فال بینی، فال گیری، تفأَل، غیب گویی، پیش بینی با استفاده از فال؛ پیش بینی با استفاده از وسیله مانند کتاب یا دیوان شعر یا ورق
To augur; to fortell future; to portend or tell fortunes by using an implement as a book or playing cards, cartomancy
399
فال گرته
faal gereta
فال بینی، فال گیری، تفأَل، غیب گویی، پیش بینی با استفاده از فال؛ پیش بینی با استفاده از وسیله مانند کتاب یا دیوان شعر یا ورق
To augur; to fortell future; to portend or tell fortunes by using an implement as a book or playing cards, cartomancy
400
فال نیش
faalneesh
فال گیر، فال بین؛ غیب گو؛ طالع بین
A fortune teller; a soothsayer; augur
401
فالوده

به "پالوده" برگردید
= paalooda پالوده
402
فالوده نمدی
faaloodie namadee
نوعی "پالوده" که با رشته های نشاسته یخ زده ساخته می شود، و این باعث ترد بودن آن می شود
The kind of "Paalooda" in which the shreds of its starch are frozen, thus it is crunchy
403
فتور
fotoor
خبره و کارشناسی
Expertise at job
404
فتور کرده
fotoor kerda
کار را خوب انجام دادن
To do a good job
405
فتویه
fotooya
شهر کوچک با 1000 مسلمان سنی مذهب، 26 کیلومتر شمال بستک
A small town of about 1000 Sunni Muslims, 26 km. north of Bastak
406
فتیر
fateer
فطیر (عربی)، نان ورنیامده. نوعی نان ورنیامده نازک و دایره ای با قطر تقریبا 20 سانتیمتر، که معمولا برای صبحانه مصرف می شود
(Arabic فطیر) a kind of un-leavened thin circular bread of about 20 cm. wide, usually served at breakfast
407
فتیراهی
fateeraahee
هدیه هایی معمولا از نوع خوردنی که به مسافر هنگام عزیمت به کوچ و سفر داده می شود
The gifts, usually of ediable items which are given to a traveler at the time of his departure
408
فتیله
fateela
فتیله، افروزه. دسته ای ریسمان نازک تافته که در سوزاندن شمع و گازوئیل از آن استفاده می شود.
Wick, a loosely bound bundle of soft fiber that draws up wax or kerosene to be burned in a candle or light
409
فتیله
fateela
1- آبگذر، زهکش، کانالی برای تخلیه آب
2-
درن پنرز، لوله لاستیکی نرم و انعطاف پذیری میباشد که درون زخم قرار گرفته تا ترشحات افزودهبر جذب بمانند خونابهها را از محیط داخلی بدن خارج سازد.
Drain; Penrose drain, an appliance or substance that affords a channel of exit for discharge from an infected wound, boil, or carbuncle
410
فخ
fakh
تا، چین؛ چروک، چین، شکن
Fold; crease
411
فخ فخ
fakh fakh
سبک ساختمانی تزیینی ساخته شده از تخته چند لا Plywood دارای چندین گوشه و زاویه در سقف میان "فرست"، تیرک های پشتیبان (تحمل وزن بام)
A decorative structure of plywood having multiple angles at ceiling between "ferast", the supporting beams
412
فخیر
fakheer
فقیر (عربی)، تهیدست، بینوا، محتاج، بیچاره، نیازمند
(Arabic فقير) Needy; poor; destitute; arousing pity
413
فداغ
Fedaagh
روستایی است در 60 کیلومتری جنوب شرق اوز سرشار از جمعیت مسلمان سنی مذهب، که از زمان های بسیار قدیم معروف به خلاقیت و ابتکار و مهارت های موسیقی هستند، وبسیاری از اهل فداغ قرنها پیش به اوز مهاجرت کرده اند. شعر های رمانتیک خانم "صنعت" و آقای "ملا باقر" شاهد بر حس عالی ادبی و خلاق اهل فداغ است.
A village, 60 km. southwest of Evaz whose affluent Sunni Muslim population, who were known from immemorial time to be ingenious and musician immigrated to Evaz, centuries ago. The romantic poems of her daughter "Son'at" and doleful poems of her son, Mulla Baaker, attest to this assumption
414
فراخ
feraakh
گشاد، فراخ؛ پهن، عریض، پهناور، وسیع
Wide; broad; not narrow
415
فراش
farraash
فرَاش، نوکر، پیشخدمت، پادو، جلودار، شاطر، سرایدار؛ مخصوصا پیشخدمت در مدرسه
Footman; a valet whose function is mainly at school
416
فراشه
farraasha
سنبه تفنگ یا توپ، سیخ مخصوص تمیز کردن تفنگ. به "تفک" برگردید.
Ramrod, a cleaning rod for small firearms. See under تفك "tofak"
417
فرامرزان
Faraamarzaan
ناحیه ای جنوب غرب بستک، شامل شهرهای کوچک "کمشک"، "گچویه"، "هنگویه"، و چندین روستا از جمله "چاله" و "داربست" است. فرزند مشهور آن عبدالرحمان فرامرزی است که چندین دهه نماینده مردم لارستان در پارلمان بود؛ وی از موسسین و ویرایشگران روزنامه "کیهان" است که هنوز یکی از مهمترین روزنامه های ایران است.
A district, southwest of Bastak, having small towns of کمشک "Kemeshk", گچویه "Gachooya", هنگویه "Hangooya", and several villages among them چاله "Chaala" and داربست "Daarbast". Its famous son, A.R. Faraamarzee, was for decades a member of parliament, representing the people of Larestan; he was an author and editor of "Kayhaan", the most circulated newspaper of Iran.
418
فرته
ferata
فروختن؛ بیع، حراج
To sell; to deal in or offer for sale.
419
فرچ
forch
هش هش، صدای مکیدن هنگام آشامیدن یا خوردن؛ مثلا "فرچ فرچ واخرده" به معنی آشامیدن با سر و صدای بلند
Slurp, a loud sucking noise in consuming food or drink, as "فرچ فرچ واخرده forch forch waakharda": to eat or drink with loud sucking noise
420
فر
faur
تنور، اجاق، کوره؛ نوعی یگانه اجاق که دارای اطاق (حفره) با دروازه است که در آن هیزم و چوب ریخته می شود و برای پخت نان استفاده می شود. این واژه از "four" فرانسوی گرفته نشده است، بلکه میان دو زبان مشترک است.
Kiln; furnace; a unique type of oven having a chamber with an entrance to admit dry bushes and firewood for baking. The word is not borrowed from French "four", it is just  shared between the two languages
421
فردوشو
faurdausho
فردا شب
Tommorrow night
422
پس فردوشو
pas faurdaushoe
پس فردا شب، شب پس از فردا شب
The night following tomorrow night; two nights later
423
فرز
ferz
چست، چابک، چالاک، جَلد؛ قبراق؛ تند، سریع، کسی که کار را تند انجام می دهد یا اشیا را تند جابجا می کند
Quick; prompt; one who moves or performs things swiftly and quickly
424
فرزی
ferzee
چستی، چابکی، چالاکی؛ سرعت، کار را تند انجام دادن یا اشیا را تند جابجا کردن
Promptness; swiftness
425
فرزی کرده
ferzee kerda
کار را تند انجام دادن یا اشیا را تند جابجا کردن؛ کار را فوری و بی تاخیر انجام دادن
To do, perform, or deliver swiftly; to do or perform things promptly  and without delay
426
فرس
feras
فرسب، تير سقف. تنه درخت دراز و کلفت، مخصوصا از تنه درخت "گز"، که در معماری برای پشتیبانی سقف خانه زیر بام از آن استفاده می شود.
Wooden beam, a long straight and thick trunck of tree , especially the main stem of "gez" used in home building under the roof
427
فرست
ferast
فرسب، تير سقف. تنه درخت دراز و کلفت، مخصوصا از تنه درخت "گز"، که در معماری برای پشتیبانی سقف خانه زیر بام از آن استفاده می شود.
Wooden beam, a long straight and thick trunck of tree , especially the main stem of "gez" used in home building under the roof
428
فرسخ
farsokh
واحد اندازه گیری فاصله مسافت معادل 6 کیلومتر و 240 متر
A unit of distance equal to 6.24 kilometers
429
فرسده
ferasseda
فرستادن؛ ارسال، اعزام
To send; to dispatch; to cause to go
430
فرک
fark
فرق (عربی)، تمایز؛ اختلاف، تفاوت، تفاضل
(Arabic فرق) Distinictive; difference
431
فرک داشته
fark daashta
فرق داشتن، تمایز، متفاوت بودن
To differ; to be unlike
432
فرک سره
farké sera
فرق سر؛ قله سر؛ موی سر فرق شده.
Vertex; crown; the top of the head; parting of the hair. "فرک سره واز واکرده farké sera waaz aakerda": to part the hair, as a style of hair arrangement. See the photograph of the daughter of the ex-Sultan of Turkey wearing Lenga's "jeevan" gifted to her by her friend, Nazmia, the wife of the Larestani pearl merchant, Abbas Abdullah Abbas of Bastak
433
فزا
fazaa
فضا (عربی)، خانه؛ حیاط
(Arabic فضا) House; courtyard; space
434
فزاگه
fazaagah
میدان باز و پهناور
An spacious open field
435
فسیل
faseel
درخت خرما، به "مه" برگردید
= مه moh
436
فشفشه
feshfesha
موشک هوایی، نوعی آتش بازی که به سوی بالا پرواز می کند و می ترکد و جرقه هایی رنگین و قشنگ از آن پخش می شود. در قدیم، "فشفشه" در اوز به صورت بومی ساخته می شد و در شبهای عروسی از آن استفاده می شد.
Sky rocket, a firework that flies upward into the sky and explodes high in the air with spectacular array of sparks of one or several colors. "Feshfesha" was made locally in Evaz and put into the show at night during the wedding festivals.
437
فشنگ
feshang
بدنه پوکه فشنگ؛ فشنگ فلزی یا کاغذی
Shell; a metal or paper cartridge
438
ففاره
faffaara
فواره، فوران مصنوعی آب
Fountain, an artificial jet of water
439
فک
fok
بدشگون؛ شوم؛ موفق نشدن در زدن توپ در بازی "مهر توپا"
Omnious; foreboding; failing to hit the ball at the play of "mahr toopaa"
440
فک داشته
fok daashta
داشتن بدشگونی، شگون بد داشتن، نامیمون بودن، شوم بودن
To be of bad omen; to have ominous quality
441
فک کرده
fok kerda
موفق نشدن در زدن توپ در بازی "مهر توپا"
To swing the bat at ball and miss
442
فکفکه
fokfoké
فرفره، گوگ، نوعی اسباب بازی است که میتواند با حفظ تعادل روی یک نقطه حول یک محور بچرخد
Top; humming top, a child's toy that has a tapering point on which it is made to spin
443
فکفوکه
fokfooké
عنکبوت شتری ( Lycosidae)؛ عنکبوت درشت دارای تن قهوه ای تیره باریک و بلند و خالدار است، و 2 دندان ناب (نیش) که نیش آن سبب عفونت پوستی شدید می شود. محیط زیست آن در ناحیه های گرم و بیابانی است.
Camel spider; wolf spider; "Lycosidae", a large spider having elongated, spotted dark brown body and 2 fangs upper jaw that causes severe skin infection with its bite. It lives in warm desert areas
444
فل
fal
بال؛ پر
Wing; feather
445
فل دده
fal dada
پرواز دادن، چیزی را به پرواز واداشتن
To make or cause to fly
446
فل زته
fal zata
بال زدن، بال زدن پرنده برای پرواز
For a bird to flap , fling, or move its wings up and down in order to fly.
447
فل کرده
fal kerda
پرواز؛ تبخیر شدن الکل یا عطر یا مانند آن؛ محو و ناپدید شدن بوی عطر
To fly; for alcohol, perfume, or the like to evaporate; for the fragrance of perfume or the like to fade away
448
فل
fal
1- لبه، کناره، حاشیه، مثلا "فَلِ بیر" یعنی لبه بیل
2-
قله کوه، مثلا "فَلِ بِدار" بالاترین ارتفاع سلسله کوه هایی به امتداد 10 کیلومتر پیرامون شهر اوز از سوی غرب به شمال با ارتفاع 4200 فوت
Edge; brim; rim; as "falé beer فل بیر": Rim or outer edge of shovel; zenith or summit of a mountain, as "falé bedaar فل بدار": the highest point of the mountainous range wich stretch over 10 km. westward to encircle the town of Evaz in north, eleveation about 4200 feet
449
فل
fal
1-دور، محیط دایره، پیرامون
2-
محیط، فضای احاطه کننده، مثلا "چار فل برکه بند شنو کرده" یعنی چهار بار دور برکه شنا کردن
Circumference; perimeter, as "chaar fale berkabaund shenoe kerda چار فل برکه بند شنو کرده": to swim around the "berkabaund" four times
450
فلزی
falazee
نوعی فطیر یا نان ورنیامده ویژه لارستان. اختلاف فلزی از دیگر فطیرها این است که در ساخت  فلزی از آرد پالودهتر (مصفیتر) استفاده میشود وپیش از سرو رویه آن با کره مذاب مالیده میشود
Unleavend bread. "Falazee" differs from "fateer" by the fact that the flour of which falazee is made is more refined and before serving its surface is smeared with melted hot butter
451
فل فلکو
falfalakoo
1- گوشواره
2-
پروانه (حشره)
3-
بادبادک
1- Earring
2- Butterfly
3- Kite, a light frame covered with paper or cloth and designed to be flown in the air at the end of a long string
452
فل فلکه
falfalaké
1- گوشواره
2-
پروانه (حشره)
3-
بادبادک
1- Earring
2- Butterfly
3- Kite, a light frame covered with paper or cloth and designed to be flown in the air at the end of a long string
453
فلفلکی
falfalakee
گوشواره
Earring
454
فلفلکه اُ باد دده
falfalaké o' baad dada
پرواز دادن بادبادک
To fly the kite
455
فلفلکو اُ باد دده
falfalakoo o' baad dada
پرواز دادن بادبادک
To fly the kite
456
فلفل
felfel
فلفل
Pepper; black pepper, a pungent condiment from the berry tree, Piper nigrum, a perennial climbing vine of the family "Piperaceae"/ The berries are collected when turn red and immerse in boiling water for 10 minutes to turn black, are then spread on mats and kept under the sun for 3 or 4 days to dry and finally grounded into black pepper. Pepper is one of the earliest known spice and has some use in medicine as carminative and as a stimulant of gastric secretions
457
فلفل سوز
felfelé sowz
فلفل سبز
Green pepper; Capsicum frutescen. A plant related to the tomato and widely grown for its large bell shaped glossy green sweet fruits of a mild flavor. Peppers are rich in vitamins A, B and especially C. Thery are an ingredient or ediable garnish for all kinds of salad and cold plates, and they may be stuffed meats seafood, or vegetables, and baked and served as a dish. A variety of it known as hot pepper provide a sharp biting flavor for hot sauces, soup, and for pickling
458
فلک چوب
falak choob
چوب و فلک، آلتی چوبین که در قدیم از آن استفاده میشد و پای آدمی (معمولا متهم یا خطاکار) را با آن محکم میبستند سپس با چوب یا چماق پای وی را زدن و شکنجه دادن.
Bastinado; stick and cudgel, an old fashioned wooden instrument which is fastened to feet of a culprit in order to b struck by cudgel fot punishment
459
فلک زته
falak zata
بدبخت، کسی که نکبتی را پس از دیگری تجربه میکند، کسی که پیاپی دچار بدشانسی میشود
Unfortunate; one who faces calamity and misfortune one after another; attended with repeated misfortune
460
فلک فلک
folok folok
1- صدای حرکت و بالا پایین آمدن پیستون در سیلندر
2-
صدای ریزش آب در جام یا قدح.
A sound made by movement of a piston up and down within a cylinder; the sound of water splashing in a bowl
461
فلنگ بسه
feleng bassa
1- گریختن
2-
روانه کردن، دور فرستادن
3-
پرچم سفید را برافراشتن و تسلیم شدن، پرچم را برافراشتن
To run away; to pack off; to show up a white flag; to strike the flag
462
فل اُ فوت
fal o' foot
پرهاى زينتى، پر و بال، پر شاهين
Plumage
463
فل اُ فوت کده
fal o' foot kauda
پر کندن، کندن پر پرنده
To pluck bird's feather
464
فله
falla
فله، محصولات ارائه شده به صورت فله (بستهبندی نشده) برای فروش
Unpacked food, produce, or the like for sale
465
فله ای
falla ee
عمده فروشی ولی بدون بستهبندی
By wholesale
466
فله کرده
falla kerda
1- عمده فروشی محصولات به مقدار زیاد و بدون بستهبندی که معمولا قیمتی بسیار کمتر از نرخ بازار دارد
2-
فروختن به قیمت داد و ستد یا پس از چانه زنی
To sell goods in large quantity without packaging and usually at much lower price; to sell goods at bargain prices
467
فنا
fanaa
1- نابودی
2-
ناپديدى
Annihilation; disappearance
468
فنا بده
fanaa boda
1- ناپديد شدن
2-
مردن، درگذشتن
To disappear; to die
469
فنا کرده
fanaa kerda
1- نابود کردن
2-
ناچیز کردن، ضرر رساندن به کسی یا چیزی به مقدار زیاد که تقریبا نابود شود
To annihilate; to reduce to nothing
470
فنجون
fenjoon
فنجان، پیاله چای
Tea cup; a small glass for drinkning tea
471
استکان
estekaan
استکان
Tea cup; a small glass for drinkning tea
472
فنر
fanar
1- فنر
2-
سیم پیچ، پیچک، فنر
3-
چراغ خانه، برج فانوس دریای، ساختمان منار که بر ارتفاع آن چراغ سوار کرده تا دریانوردان را در دریا هدایت کرد. در کرانه های لارستان همچنین به "چراخ دریایی" معروف است.
Spring; coil; lighthouse, an structure having a light for the guidance of sailors or seamen. "Fanar" is known as "Cheraakhé daryaa ee چراخ دریایی", in coastal areas of Larestan
473
فنسیل
fenseel
مداد، پنسیل
Pencil, an implement for writing or drawing
474
فنگ فنگو
fengfengoo
1- کودک نالان، گریان یا بدخو
2-
شخص بدخو که عادت دارد تودماغی غر بزند
A whiny or crancky child; an ill-tempered person who habitually utters words through the nose
475
فنگ فنگه
fengfengé
1- کودک نالان، گریان یا بدخو
2-
شخص بدخو که عادت دارد تودماغی غر بزند
A whiny or crancky child; an ill-tempered person who habitually utters words through the nose
476
فو
foo
کوزه ای سفالین ویژه لارستان برای نوشیدن آب، با دو دسته متقابل و گردنهای دراز. اختلاف میان "فو" و "کوزه" این است که "فو" باریکتر و رنگش سفید است تا زرد خاکی.
A unique type of earthenware pitcher or jug for drinking  water, having a long neck with attached two handles, one on each side for handling. The "foo فو" differs from "kooza کوزه" by being thinner and white instead of pale yellow color of kooza
477
بچ فو
bach foo
"فو" کوچک مخصوص کودکان
A small "foo" made for children
478
فوت
foot
فوت، نَفَس برآمدن تند و کوتاه
Puff; a short quick exhalation
479
فوت کرده
foot kerda
فوت کردن، تند و کوتاه دمیدن
To puff
480
فوتبال
football
فوتبال
Soccer, a football game played by two teams, each having eleven players; practically all the terms used are of English with exception of goalie, the player who defends the goal or goal keeper which is called "گلر goler"
481
فوتک
footak
1- صفیر، سوت
2-
هیس، مانند صدای مار
Whistle, a clear shrill sound made by forcing breath out through the puckered lips; the hiss of snake
482
فوتک زته
footak zata
1- صفیر، سوت زدن
2-
هیس کردن (مانند صدای مار)
To whistle; to hiss
483
فوتک کشده
footak kasheda
1- صفیر، سوت زدن
2-
هیس کردن (مانند صدای مار)
To whistle; to hiss
484
فوش
foesh
فحش، سخن ناسزا، بد دهانی
(Arabic فحش) Obscene, offensive, repulsive, or foul words
485
فوش دده
foesh dada
فحش دادن، ناسزا گفتن
To use loathsomw or offensive language, as "Zan jenda زن جنده": You, the one whose wife is prostitute, or "nana sozee ننه سزی": You the one whose mother is loose woman.
486
فوفل
foofal
فوفل، پوپل، دانهء نخل هندی است که در هندوستان، سیلان، و تایلند کاشته میشود. فوفل در پخت لارستانی برای تهیه "فوفلِ نهنا" استفاده میشود. در هندوستان فوفل را با هل و زردچوبه آمیخته میشود سپس برای جویدن (مانند آدامس) استفاده میشود. دانه ها تلخ و أب دهان را سرخ میکند. استفاده مزمن از فوفل میتواند سبب سرطان و کرم خوردگى دندان شود.
Betel nuts; the seed of the areca or betel palm of the "palmae" family which is cultivated in India, Ceylon, and Thailand. A little of it is used in Larestani cooking to make special seet known as "foofalé nahnaa فوفل نهنا". In India a mixture of betel/areca nuts with cardamon and turmeric are chewed for its stimulant effect as it has "arecholine" which produces the effects of acetylcholine. The nuts have a bitter taste and produce raddened saliva; its chronic use may cause cancer or oral cavity
487
فوک
fook
1- تکبر، خودبینی، غرور
2-
خرناس، خرخر، غریدن و زفیر، صدایی که حیوانات در اثر نزدیک آمدت آدمیزاد به آنان از خود در میآورند
Arrogance; haughtiness; snort, the sound an animal makes when is approached by a man.
488
فوک داشته
fook daashta
1- غرغر کردن، خرناس کشیدن
2-
اظهار تحقیر و اهانت از راه برآمدن صدای خرناس مانند از راه بینی.
3-
باستحقار و تکبر مفتخر بودن، مغرور.
To snort; for a person to express contempt, indignation by forcing out breath through the nostrils, making a loud harsh sound; to be disdainfully proud; to be arrogant
489
فوک کرده
fook kerda
1- غرغر کردن، خرناس کشیدن
2-
اظهار تحقیر و اهانت از راه برآمدن صدای خرناس مانند از راه بینی.
3-
باستحقار و تکبر مفتخر بودن، مغرور.
To snort; for a person to express contempt, indignation by forcing out breath through the nostrils, making a loud harsh sound; to be disdainfully proud; to be arrogant
491
فوکفوکو
fookfookoo
آلت صفیر
Whistle; toy whistle, a device for producing whistling sounds by blowing in it
492
فوکفوکه
fookfooké
آلت صفیر
Whistle; toy whistle, a device for producing whistling sounds by blowing in it
493
فهمده
fahmeda
فهمیدن
To understand; to grasp the meaning of; to comprehend
494
فیروزه
feerooza
فیروزه
1- Turquoise; a sky-blue gem, cut in the form of cabochon and fixed on variety of Larestani jewelry. Best quality "feerooza", contains little copper, is found in northeast Iran and southwest United States where has become very popular among Native American.
2- A light greenish blue color
495
فیس
fees
1- فیس، خودستایی
2-
خودبينى
Vainglory; vanity
496
فیس کرده
fees kerda
فیس کردن، مغرورانه خود را ستودن
To puff up with vainglory; undue pride in oneself or one's appearance
497
فیک فیکو
feek feekoo
1- آلت صفیر
2- (
اصطلاح) آدم بسیار حساس نازکدل، که مکررا مینالد و میگرید
1- Toy whistle
2- (Slang) A person who is very sensitive, having tender heart, and cries and sigh repeatedly and too often
498
فیل
feel
1- فیل، جانور معروف
1-
فیل، قطعهای در بازی شطرنج
1- Elephant, a large five-toed mammal with the nose and upper lip enlongated into a prehensile trunck. "Feel is one of the few creatures that never been existed or lived in Larestan
2- Bishop, a chess piece that can move diagonally across any number of un-occupied squares

No comments:

Post a Comment